رمان یادت باشد ۱۶۲

#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_شصت_و_دو
ولی مطمئنم شوهرت شهید میشه.اگه شهید نشه من به عدالت خدا شک میکنم! خودش هم که این کارها بود، ولی من میگفتم زود است. خیلی زود است حتی بخواهیم حرفش را بزنیم.
بعد از ماموریت لوشان کم کم زمزمه های رفتن سوریه و عراقش شروع شد. می‌گفت: من یا باید برم عراق یا برم سوریه اینجا موندی نیستم. بعد از هفت عضویت قرار داری تازه در سپاه نیروی رسمی شده بود. در جواب این حرفا فقط به زبان پاسخ مثبت میدادم که خیالش راحت باشد، ولی ته دلم نمی‌توانستم قبول کنم من ما تازه داشتیم به هم عادت میکردیم تازه همدیگر را پیدا کرده بودیم

حمید کنار بخاری سخت مشغوله مطالعه کتاب«علل الشرایع» شیخ صدوقی بود کتابی که مدتها به دنبالش بود تا اینکه پیدایش کردم و به عنوان هدیه برایش خریدم. در حالی که داشتم میوه های پوست کنده را توی بشقاب آماده میکردم، زیر چشمی نگاهم به حمید بود هر صفحه‌ای که میخواند دستش را زیر محاسنش می‌برد و چند دقیقه ای به فکر فرو رفت. طول زمستان از بخاری جدا نمیشد به شدت سرمایی بود کافی بود کنی هوا سرد شود خیلی زود سرما میخورد هر وقت از سر کار می آمد دستش هایش را مستقیم می‌گذاشت روی بخاری گاهی وقتها که از بیرون می آمد از شدت سرما زدگی یک راست روی بخاری می‌نشست میگفتم حمید یک روز سر همین کار که می‌نشینی روی بخاری لوله بخاری در میاد متوجه نمی‌شیم شب خدایی نکرده خفه میشیم. حمید می‌گفت چشم خانم رعایت میکنم ولی بدون عمر دست خداست.....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
دیدگاه ها (۱)

رمان یادت باشد ۱۶۳

رمان یادت باشد ۱۶۴

رمان یادت باشد ۱۶۱

رمان یادت باشد ۱۶۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط